ویاناویانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

ویانا و ایلیا

بی قراری ویانا پریشب در خواب

پریشب نیمه های شب بود که ویانا با صدای گریه از خواب بیدار شد و هر چی بهش شیر دادم تا بخوابه نمی خوابید و به سختی موقع شیر خوردن نفس میکشید چون سرماخوردگی داشت فکر میکردم به خاطر این است داروهایش را دادم و قطره بینی برایش ریختم ولی باز هم زیاد آرام نشد بعد رفت بغل باباش و بابا سارا کوچولو را خواند و کم کم خوابش برد ٢ روزی هم بود که همش بینیش را نشان میداد که یعنی یه چیزی داخلش است ولی من هر چی نگاه میکردم و هر چی با فین کشش داخل بینی اش را خالی میکردم چیزی داخل آن نمیدیدم فردای بعداز ظهر آن شب بود که ویانا عطسه کرد و همراه با محتویات بینی ویانا سر ترکیده یک بادکنک بیرون آمد من که خیلی ترسیده بودم و در عین حال تعجب کرد...
25 دی 1390

شرکت در جشنواره نی نی وبلاگ

  تولدت مبارک، ای وبلاگ عزیزم روز دهم دیماه، گل تو وبلاگ میریزم     یکساله گشتی حالا، خدا پشت و پناهت ویانا و ایلیا، می بوسند روی ماهت   از وقتی ما تو وبلاگ اومدیم و جا کردیم از چشمهای قشنگت نگاه به دنیا کردیم   وبلاگ ما نی نی ها، چه داستانهایی داره هر کدوم از نی نی ها، اون تو یه جایی داره    هر وقت یکی تو وبلاگ یه عکس یا متن میذاره اون یکی زود میاد و کامنت براش میذاره   خلاصه توی اینجا، دنیاییه خداجون یکسالگی ویلاگ چه حالی داره، آخ جون   مثل تولد ما، ویانا و ایلیا ...
12 دی 1390

دختر 23 ماهه

سلام دختر خوشگلم از دیروز 5/10/90 شما 23 ماهه شده ای دقیقا یک ماه دیگه شما یک دختر 24 ماهه یعنی 2 ساله میشوی گل من همه میگن چه زود گذشت ولی برای من لحظه به لحظه میگذشت لحظات همراه با سختی ولی شیرین و چه لذتی از این بالاتر که بزرگ شدن شما و برادرت را من لحظه به لحظه هر چقدر هم سخت احساس کنم توی این لحظات بابا وحید و مامانی هم شریک هستند مخصوصا مامانی که از صبح تا ساعت ٣ بعدازظهر را که من سرکار هستم زحمت نگهداری و رسیدگی به شماها را تنهایی بدوش می کشد دیگه با جملات بازی میکنی و فقط دوست داری مثل آدم بزرگها با ما حرف بزنی و در صحبتهای بزرگترها شرکت کنی دوست داری شبها تو آشغالها را به سرایدار بدی تا ببره د...
6 دی 1390

کلمات در 22 ماهگی

دختر 22 ماهه مامان میگه: ( از ٥ آذر ٩٠ تا ٥ دی ٩٠ ) خوب - باشه - بدو - سبد - صبا - مونا جون - شلوار - هلو  گوشی - بلوز - بادوم - کجا - بله - عقب - جلو - بخور - آره چایی - قطع - آیسا - مادر - پدر - عمو - شمع - بغل - فوت سارا - دالی - عمو - شام - زمین - کارت - زردالو - گیلاس کاسه  - مرسی - چاقو - بای بای - کادو - صبح - بُرد - طبل بینی - دماغ - دنده - بده - داداش - سُس - شکلات -گوجه شانه - باسَن - قوطی - ماشاالله - هورا - ژله - شیرکاکائو جملات کوتاه :   دایی سلام - آیسا شمع فوت - CD قطع زمین سرد - دادا کارت دست - دادا گاز من - پیشی بُرد مامان سانیچ من - ب...
5 دی 1390

فوت شدن مادربزرگ بابا وحید

سلام دخترم هفته پیش شنبه بعدازظهر بود که مادربزرگ بابا یعنی مادر پدر بابا وحید به رحمت خدا رفت و فردای آنروز ایشان را به خاک سپردند شما و داداش را هم من همراه خودمان برده بودم ولی سعی کردم شما داخل ماشین باشید و از نزدیک شاهد تشییع جنازه نباشید مامانی خیلی به من گفت که شماها را با خودم نبرم چون هم به خودم سخت می گذشت و هم شماها اذیت می شدید ولی من چون نگران بودم کی برمیگردیم شماها را با خودم بردم شاید سخت بود ولی خیالم راحت تر بود خلاصه در اینجا من از طرف شما دوقلوها این مصیبت را به پدر و پدربزرگتان تسلیت می گویم من به خود شماها هم که اولین غم بعد از تولدتان است تسلیت می گویم عزیرهای من مادربزرگها و پدربزرگها نعمت ها...
3 دی 1390
1